۱۳۹۶/۵/۲۰

😈بنام شیطان که گمراه کننده ترینِ گمراه کنندگان است😈
چشمامو باز میکنم فقط تاریکی
چیزی یادم نمیاد
من کیم؟
اینجا کجاس؟
چیکار میکنم؟
این حس بد برای چیه؟
اتاق رو برسی میکنم
تو تاریکی چیزی معلوم نیست
صبر میکنم تا یکم به وضعیتم عادت کنم
کسی رو میبینم که ته سالن نشسته
یعنی کیه؟میدونه من کیم؟
میخوام صداش کنم ولی نمیتونم چرا؟
دهنمو حس نمیکنم
پا میشه و به سمتم میاد
-جنده کوچولوم به هوش اومده
یعنی اسمم جنده کوچولوعه؟ معنیشو نمیدونم
-اگه صدامو میشنوی سرتو تکون بده
بدون این که بخوان سرم تکون میخوره
-خوبه
دست میکنه تو جیبش یه چیزی در میاره و باهاش ور میره
هنوز دارم به حرفش و اینکه چرا سرم تکون خورد فکر میکنم
-امیر بهوش اومد سریع خودتو برسون میخوام نتیجشو ببینم
نتیجیه چیو؟
-نترس چیز بدی نیستش
چی گفت العان؟ذهن منو خوند؟چطوری؟
-این برای شما عجیبه ولی برای من یه کار سادس به خودت فشار نیار
+چشم
وای العان چی گفتم؟این چی داشت میگفتم؟چطوری بدون اینکه بخوام گفتم چشم؟
-صبر کن امیر برسه بهت توضیح میدم
چشمام بسته میشن و هر کاری میکنم باز نمیشن
صدای قدم هاش میاد که داره دور میشه
#part1
ادامه داستان تو کانال و اینستاگرام
telegram.me/zand0zd
iinstagram.com/zand0zd
اگه نظرات خوب باشه حرفه ای ادامش میدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر